کشف منحنی فیلیپس بیکاری، تورم و تعادلهای اقتصادی
از زمانی که برای اولین بار پا به دنیای اقتصاد گذاشتم، مفاهیم کمی وجود دارند که به اندازه منحنی فیلیپس مرا مجذوب و ناامید کرده باشند. این یکی از آن ایدههای بنیادی است که به نظر میرسد در سطح بسیار ساده است، اما مانند یک آفتابپرست، به طور مداوم تغییر میکند و به چشمانداز اقتصادی سازگار میشود و درک ما را به چالش میکشد. به مدت چند دهه، این منحنی یک معامله به ظاهر ساده را ارائه میداد: آیا میخواهید بیکاری کمتری داشته باشید؟ آماده باشید تا کمی بیشتر تورم را بپذیرید. به نظر جالب میرسد، درست است؟ اما دنیای واقعی، همانطور که همیشه بوده، بسیار نامنظمتر از مدلهای ماست.
در سال 1958، A.W. Phillips، یک اقتصاددان نیوزلندی، مقالهای انقلابی منتشر کرد. او به بیش از یک قرن داده از بریتانیا نگاه کرد، بهویژه رابطه بین تورم دستمزد و بیکاری. آنچه او پیدا کرد شگفتانگیز بود: یک رابطه معکوس. وقتی بیکاری پایین بود، دستمزدها تمایل داشتند سریعتر افزایش یابند، که به معنای تورم بالاتر بود. وقتی بیکاری بالا بود، رشد دستمزد کند میشد و گاهی حتی کاهش مییافت. این یک کشف بود که نشان میداد سیاستگذاران میتوانند، در تئوری، یک نقطه روی این منحنی را انتخاب کنند - کمی کمتر بیکاری برای کمی بیشتر تورم یا برعکس.
این مشاهده اولیه به یک سنگ بنای تفکر کلان اقتصادی تبدیل شد. برای مدتی، به نظر میرسید که بانکهای مرکزی یک منوی انتخاب واضح دارند. فرض کنید، دولتی میخواست اشتغال را افزایش دهد؛ میتوانست اقتصاد را تحریک کند، نرخ بیکاری را کاهش دهد و فقط افزایش قیمتهای ناشی از آن را بپذیرد. به یاد دارم که استاد اقتصادم به وضوح آن را به عنوان یک “منوی سیاست” توصیف میکرد، راهنمایی ساده برای هدایت کشتی اقتصادی.
اما همانطور که همه ما میدانیم، روابط اقتصادی ثابت نیستند. در دهه ۱۹۷۰، چیزی عجیب شروع به اتفاق افتادن کرد. ما “رکود تورمی” را مشاهده کردیم - تورم بالا و بیکاری بالا به طور همزمان. این یک معما واقعی بود و به نظر میرسید که منطق منحنی فیلیپس را نقض میکند. چه اشتباهی رخ داد؟
اقتصاددانانی مانند میلتون فریدمن و ادموند فلپس وارد میشوند. آنها استدلال کردند که مشاهده اولیه A.W. Phillips یک عنصر حیاتی را از دست داده است: انتظارات تورمی. اگر مردم انتظار داشته باشند که قیمتها افزایش یابد، آنها خواستار دستمزدهای بالاتر خواهند بود و کسبوکارها این هزینهها را به مشتریان منتقل خواهند کرد. این یک پیشگویی خودتحققیابنده ایجاد میکند. آنها فرض کردند که در در درازمدت، هیچ تعادل پایداری بین تورم و بیکاری وجود ندارد. اقتصاد همیشه به “نرخ طبیعی بیکاری” خود (که اکنون اغلب به آن نرخ بیکاری غیرشتابدار تورم یا NAIRU گفته میشود) بازمیگردد، صرفنظر از نرخ تورم.
به این صورت فکر کنید: در کوتاهمدت، اگر بانک مرکزی همه را با تحریک بیشتر غافلگیر کند، بیکاری ممکن است زیر نرخ طبیعی خود کاهش یابد و باعث تورم شود. اما به محض اینکه مردم متوجه شوند و انتظارات خود را تنظیم کنند، آن افزایش اولیه در اشتغال محو میشود و تنها با تورم بالاتر باقی میمانید. در سالهای مشاهده بازارها، بهطور مستقیم دیدهام که انتظارات چقدر برای نتایج اقتصادی حیاتی هستند. این فقط به این مربوط نمیشود که چه اتفاقی میافتد، بلکه به این مربوط میشود که مردم چه فکر میکنند که خواهد افتاد.
این تمایز به ما ایدهای از منحنی فیلیپس کوتاهمدت داد که میتواند بسته به انتظارات تورمی جابجا شود و یک منحنی فیلیپس بلندمدت عمودی در NAIRU وجود دارد. هر تلاشی برای بهطور دائمی کاهش نرخ بیکاری زیر این نرخ طبیعی تنها به تورم فزایندهای منجر خواهد شد.
پس، امروز ما در کجا قرار داریم؟ منحنی فیلیپس از بین نرفته است، اما شکل و قابلیت اعتماد آن به طور مداوم مورد بحث قرار میگیرد. این قطعاً رابطه ساده و ثابتی نیست که در کشف اولیه فیلیپس وجود داشت.
یکی از سوالات بزرگ که در اتاقهای هیئت مدیره و سمینارهای دانشگاهی مطرح میشود این است که آیا منحنی فیلیپس به طور قابل توجهی صاف شده است. به این معنی که حتی نوسانات بزرگ در بیکاری به نظر میرسد تنها تأثیر اندکی بر تورم داشته باشد. چرا ممکن است اینگونه باشد؟
- جهانیسازی و زنجیرههای تأمین: رقابت جهانی میتواند افزایش قیمتها را محدود کند حتی زمانی که تقاضای داخلی قوی است. اگر بتوانید کالاها را بهطور ارزان وارد کنید، تولیدکنندگان داخلی ممکن است در افزایش قیمتها با مشکل مواجه شوند، صرفنظر از اینکه بازار کار محلی چقدر تنگ است.
- انتظارات تورمی لنگر انداخته شده: بانکهای مرکزی در چند دهه گذشته تلاش زیادی کردهاند تا انتظارات تورمی را لنگر بیندازند و مردم را متقاعد کنند که این کار را خواهند کرد تا تورم را پایین و پایدار نگه دارند. اگر مردم به این موضوع باور داشته باشند، کمتر احتمال دارد که خواستار افزایشهای بزرگ دستمزد شوند یا هزینهها را به سرعت منتقل کنند، حتی در دورههای بیکاری پایین.
- تغییرات ساختاری در بازارهای کار: ماهیت کار خود تغییر کرده است. ما در حال مشاهده وضعیتهایی هستیم که کاهش بازار کار لزوماً به بیکاری بالا منجر نمیشود، بلکه به کمبود مهارتهای خاص منجر میشود. به عنوان مثال، تحلیل اخیر بازار کار روسیه نشان میدهد که در حالی که این بازار “به تدریج در حال کاهش است”، بیکاری بالا تهدیدی نیست. بلکه “چالش اصلی برای اقتصاد نه به کمبود نیروی کار، بلکه به کمبود متخصصان با صلاحیت بالا مربوط میشود” (ایرینا ریابوا، اقتصاددان، “آینه اقتصادی”، 21 ژوئیه 2025). این نوع عدم تطابق ساختاری میتواند آبهای یک مبادله ساده بیکاری-تورم را گلآلود کند.
به کار insightful موریسیو اولاته، اقتصاددان ارشد در بانک فدرال رزرو سان فرانسیسکو توجه کنید. تحقیقات او، از جمله مقالهای که به زودی در Journal of Political Economy منتشر خواهد شد، به بررسی این موضوع میپردازد که چگونه “سختیهای دستمزد اسمی به سمت پایین” - چسبندگی دستمزدها، به ویژه زمانی که در برابر کاهش مقاومت میکنند - میتواند بر بیکاری و رفاه تأثیر بگذارد، به ویژه در زمینه رویدادهایی مانند “شوک چین” (Mauricio Ulate - Home). او و همکارانش دریافتند که در حالی که شوک چین منجر به افزایش متوسط رفاه در اکثر ایالتهای ایالات متحده شد، این سختیهای اسمی “کسبوکارهای کلی ایالات متحده را حدود دو سوم کاهش میدهند”، با “۱۸ ایالتی که کاهش رفاه را تجربه میکنند” (Mauricio Ulate - Home). این یک مثال بارز از این است که چگونه اصطکاکهای بازار کار، که از بیکاری ساده تجمعی متمایز هستند، میتوانند نتایج اقتصادی را به طور قابل توجهی تغییر دهند و رابطه منحنی فیلیپس را بسیار پیچیدهتر کنند. این فقط به این مربوط نمیشود که چند نفر مشغول به کار هستند، بلکه به این مربوط میشود که دستمزدها چقدر به طور انعطافپذیر به شوکها پاسخ میدهند.
عامل دیگری که باعث میشود منحنی فیلیپس کمتر قابل پیشبینی باشد، شوکهای سمت عرضه است. اینها رویدادهایی هستند که به طور مستقیم بر هزینه تولید تأثیر میگذارند، مانند افزایش ناگهانی قیمت انرژی یا اختلالات در زنجیرههای تأمین جهانی، نه تغییرات در تقاضا. این شوکها میتوانند تورم را افزایش دهند بدون اینکه کاهش متناسبی در بیکاری رخ دهد.
متن فعلی را در مورد تعرفهها در نظر بگیرید. جوئل پراکن، یکی از بنیانگذاران مشاوران کلاناقتصادی و اقتصاددان ارشد سابق ایالات متحده در S&P Global، این دینامیکها را به دقت زیر نظر داشته است. او در تاریخ 21 ژوئیه 2025 اشاره کرد که تا ماه ژوئن، “اعلامیههای اخیر دولت ترامپ” درباره “تعرفه پایه 10 درصد بر روی اکثر کالاهای وارداتی و تعرفههای ‘متقابل’ اضافی” قبلاً “میانگین وزنی واردات را افزایش داده است” (جوئل پراکن - هور آنالیتیکس). این یک مکانیزم مستقیم تورم ناشی از هزینه است که مستقل از نرخ بیکاری عمل میکند و نشان میدهد که چگونه عوامل غیر از بازار کار میتوانند قیمتها را تحت تأثیر قرار دهند.
سپس مفهوم شکاف تولید وجود دارد - تفاوت بین تولید واقعی یک اقتصاد و تولید بالقوه آن. یک شکاف تولید مثبت (اقتصاد در حال رونق) معمولاً نشانهای از فشارهای تورمی است، در حالی که یک شکاف منفی (اقتصاد زیر ظرفیت بالقوه) نشاندهنده نیروهای کاهش تورم است. تحقیقات اخیر در مورد اقتصاد کلمبیا پس از COVID-19، به عنوان مثال، “کاهش ۲۰ درصدی قابل توجهی در شکاف تولید اما با بهبودی سریعتر نسبت به بحرانهای قبلی” را تخمین زده است (کامیلو گرانادوس و دانیل پارا-آمادو، “اندازهگیری شکاف تولید پس از COVID برای کلمبیا”، ۲۱ ژوئیه ۲۰۲۵). این نشان میدهد که چگونه پیگیری تولید بالقوه و شکاف میتواند بینشهایی در مورد فشارهای تورمی ارائه دهد، گاهی اوقات بهطور مستقل از نرخ بیکاری.
برای درک واقعی پیچیدگی بازار کار، اقتصاددانان اغلب فراتر از منحنی فیلیپس نگاه میکنند. منحنی بوریج، به عنوان مثال، لنز متفاوتی را ارائه میدهد. این منحنی رابطه بین نرخ بیکاری و نرخ فرصتهای شغلی (مشاغل پرنشده به عنوان نسبت نیروی کار) را ترسیم میکند (منحنی بوریج - ویکیپدیا). مانند منحنی فیلیپس، معمولاً به سمت پایین شیب دارد و هایپر بولیک است، به این معنی که نرخ بیکاری بالاتر معمولاً با نرخ فرصتهای شغلی پایینتر همراه است (منحنی بوریج - ویکیپدیا).
چرا این موضوع را مطرح میکنیم؟ زیرا تغییرات در منحنی بوریج میتواند به ما درباره تغییرات ساختاری در بازار کار بگوید - مانند بهبود تطابق بین کارگران و مشاغل یا ناکارآمدیها. اگر منحنی بوریج به سمت خارج جابجا شود، به این معنی است که برای هر نرخ بیکاری مشخص، فرصتهای شغلی بیشتری وجود دارد که نشاندهنده عدم تطابق یا جستجوی شغلی کمتر کارآمد است. این نوع بینش، منحنی فیلیپس را تکمیل میکند و درک عمیقتری از سلامت بازار کار ارائه میدهد که به نوبه خود بر دینامیکهای دستمزد و قیمت تأثیر میگذارد.
پس، آیا منحنی فیلیپس مرده است؟ مطلقاً نه. فقط… پیچیده است. بانکهای مرکزی و اقتصاددانان هنوز به آن توجه زیادی دارند، اما محدودیتهای آن را نیز میشناسند. این منحنی همچنان چارچوب ارزشمندی برای فکر کردن به رابطه بین کسری بازار کار و فشارهای تورمی است، حتی اگر آن رابطه کمتر مستقیم و بیشتر مستعد تغییرات شده باشد.
سیاستگذاران درک میکنند که در حالی که نرخ بیکاری بسیار پایین میتواند نشانهای از فشارهای تورمی بالقوه باشد، آنها همچنین باید عوامل دیگری را در نظر بگیرند: زنجیرههای تأمین جهانی، قیمتهای کالا، سیاست مالی و بهویژه، انتظارات تورمی. این موضوع کمتر به یک معامله ساده مربوط میشود و بیشتر به درک تعامل پیچیده نیروهایی که اقتصادهای ما را شکل میدهند، مربوط است.
پس از سالها مشاهده دادههای اقتصادی و تعامل با درخشانترین ذهنها در حوزه مالی، نتیجهگیری من درباره منحنی فیلیپس این است: این یک قاعده سخت نیست، بلکه یک لنز قدرتمند برای مشاهده اقتصاد است. این به ما یادآوری میکند که بازارهای کار و تورم به شدت به هم مرتبط هستند، حتی اگر ماهیت این پیوند در طول زمان تغییر کند. ما از یک “منوی انتخابها” ساده فراتر رفتهایم و به درک دقیقتری رسیدهایم که نقش انتظارات، شوکهای عرضه و ساختار در حال تحول بازارهای کار را در نظر میگیرد. منحنی فیلیپس، در شکل مدرن خود، گواهی بر طبیعت پویا و متغیر اقتصاد است - همیشه چالشبرانگیز، همیشه در حال تحول و همیشه ما را به سمت بهبود درکمان از چگونگی کارکرد واقعی جهان سوق میدهد.
منابع
منحنی فیلیپس چیست؟
منحنی فیلیپس رابطه معکوس بین نرخهای تورم و بیکاری را نشان میدهد.
چگونه منحنی فیلیپس در طول زمان تکامل یافته است؟
این موضوع از یک تعادل ساده به یک رابطه پیچیدهتر تغییر کرده است که تحت تأثیر انتظارات و تغییرات ساختاری در اقتصاد قرار دارد.